کد مطلب:246017 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:282

علی بن سیف از قول یکی از یاران امام ما جواد نقل می کند که به امام عرض کردم
مردم در مورد جوانی سن شما برای امامت تأمل دارند، چه می فرمایید؟

امام ما جواد فرمود: «خداوند به داوود علیه السلام وحی كرد كه سلیمان را - كه كودكی بود و گوسفند می چرانید - جانشین خود قرار دهد.

مردم و علمای بنی اسرائیل زیر بار نرفتند.

خداوند به داوود وحی كرد كه چوبدست منكران و چوبدست سلیمان را بگیرد، همه را در اتاقی قرار دهد و اتاق را با مهر آنان ممهور كند و صبح روز بعد به اتاق مراجعه كنند. هر چوبدستی كه برگ و میوه داده، صاحب آن، جانشین داوود باشد.

همه این را پذیرفتند.

و هیچ چوبدستی به برگ و بار ننشست، مگر چوبدستی سلیمان.» [1] .



[ صفحه 23]



سال دویست هجری است. امام رضا به دعوت مأمون ناگزیر شده است كه شهر و دیار خود را ترك گوید و به خراسان هجرت كند.

اكنون برای انجام آخرین حج به مكه آمده است و مشغول طواف وداع است.

جواد، فرزند چهار ساله اش نیز بر دوش موفق، خدمتكار امام رضا، طواف می كند و پس از انجام مناسك، در حجر اسماعیل نشانده می شود.

حضرت رضا علیه السلام اعمال و ادعیه اش را در كنار خانه خدا به پایان می برد و قصد عزیمت می كند.

موفق سراغ حضرت جواد چهار ساله می آید و از او می خواهد كه برای رفتن از جا برخیزد. حضرت جواد محكم و قاطع می گوید: «من از جایم تكان نمی خورم مگر این كه خدا بخواهد.» و هاله ای از غم و اندوه چهره اش را فرامی گیرد.

موفق، متعجب از این پاسخ جواد، خودش را به امام رضا می رساند و عرض می كند: «مولای من! جواد در حجر اسماعیل نشسته است و از جا بلند نمی شود.»

امام به حجر اسماعیل در می آید، مقابل كودك چهار ساله زانو می زند و می گوید: «برخیز! عزیز من!»

جواد می گوید: «من از اینجا بیرون نمی روم.»



[ صفحه 24]



امام می پرسد: «چرا عزیز دلم؟»

جواد می گوید: «چگونه برخیزم و بیرون روم در حالی كه دیدم شما با این خانه وداع می كنید، وداعی كه هرگز بازگشتی در آن نیست.»

حضرت امام رضا علیه السلام، جواد را در آغوش می گیرد، می بوسد، تسلی می بخشد و از حرم بیرون می برد. [2] .



[ صفحه 25]




[1] مدينةالمعاجز - سيدهاشم بحراني - صفحه ي 518.

[2] كشف الغمة في معرفة الائمه - جلد سوم - صفحه ي 152.